loading...
مجله اینترنتی هندونه
تبلیغات
پوریا بازدید : 41 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

fun1498 حکایتی از بهلول

 

ازبهلول پرسیدند لباسهایت چرک شده چرا نمی شوئی؟

بهلول جواب داد : بازچرک خواهد شد !

گفتند : مرتبه دوم بشوی .

بهلول گفت :

 

باز هم چرک خواهد شد !

گفتند دوباره بشوی !

بهلول گفت :معلوم می شود که من برای لباس شستن دنیا آمدم .

پوریا بازدید : 39 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

fun1462 350x218 حکایتی از ملانصرالدین

 

فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.

او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:کجا می روی پول دود کباب را که خورده ای بده.

از قضا ملانصرالدین از آنجا می گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می کند و تقاضا می نماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش می خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.

ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می دهم.

کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین می انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.

مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟

ملا همان طور که پول ها را بر زمین می انداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.

پوریا بازدید : 109 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

kherad 350x186 داستان پند آموز

چه چیز انسان را زیبا می‌کند؟
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟»
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.»
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: «ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.»


ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!»
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: «به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟»
شاگردان جواب دادند: «از کاسه گلی.»
استاد گفت: «ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.»

پوریا بازدید : 46 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

آن شنیدم كه یكی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به كف آورد زر و سیمی و رو كرد به به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و كرد به هر كوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشت به هر كوچه و بازار و خیابان و دكانی. 
در خیابان به بنایی كه بسی مرتفع و عالی و زیبا و نكو بود و مجلل، نظر افكند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یك دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یك مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی البته نبود آدم دل ساده خبردار كه آن چیست؟ برای چه شده ساخته، یا بهر چه كار است؟ فقط كرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی. 
ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه ی پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یك باره چراغی بدرخشید و دری وا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست. دهاتی كه همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود، زنو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یك خانم زیبا و پری چهر برون آمد از آن، مردك بیچاره به یك باره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی. 
پیش خود گفت كه:«ما در توی ده این همه افسانه ی جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون كاری و جادو كه در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یك ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود. افسوس كزین پیش، نبودم من درویش، از این كار، خبردار، كه آرم زن فرتوت و سیه چرده ی خود نیز به همراه درین جا، كه شود باز جوان، آن زن بیچاره و من سر پیری برم از دیدن وی لذت و، با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده بگذارند، كه در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی كه درونش چو رود پیرزنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی!!

 

پوریا بازدید : 54 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

اگرچه دردسر می دهم، اما چه می توان كرد نُشخوار آدمیزاد حرف است. آدم حرف هم كه نزند دلش می پوسد. ما یك رفیق داریم اسمش دَمدَمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یك سال بود موی دماغ ما شده بود34 كه كبلایی ! تو كه هم از این روزنامه نویس ها پیرتری هم دنیا 
دیده تری هم تجربه ات زیادتر است، الحمدلله به هندوستان هم كه رفته ای پس چرا یك روزنامه نمی نویسی؟! می گفتم: عزیزم دمدمی! اولاً همین تو كه الآن با من ادعای دوستی می كنی آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیاً از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم بگو ببینم چه بنویسیم؟ یك قدری سرش را پایین می انداخت بعد از مدتی فكر سرش را بلند كرده می گفت: چه می دانم از همین حرفها كه دیگران می نویسند: معایب بزرگان را بنویس؛ به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان. می گفتم: عزیزم! والله بِالله این جا ایران است این كارها عاقبت ندارد. 
می گفت: پس یقین تو هم مستبد هستی. پس حكماً تو هم بله! ...
وقتی این حرف را می شنیدم می ماندم معطل، برای اینكه می فهمیدم همین یك كلمـﮥ تو هم بله! ... چقدر آب برمی دارد.
باری چه دردسر بدهم آن قدر گفت گفت گفت تا ما را به این كار واداشت. حالا كه می بیند آن رویِ كار بالاست و دست و پایش را گم كرده تمام آن حرفها یادش رفته.
تا یك فرّاش قرمزپوش می بیند دلش می تپد، تا به یك ژاندارم چشمش می افتد رنگش می پرد، هی می گوید: امان از همنشین بد، آخر من هم به آتش تو خواهم سوخت. می گویم: عزیزم! من كه یك دخو بیشتر نبودم چهار تا باغستان داشتیم باغبانها آبیاری می كردند انگورش را به شهر می بردند كشمشش را می خشكاندند. فی الحقیقه من در كنج باغستان افتاده بودم تویِ ناز و نعمت همان طور كه شاعر عَلَیهِ الرَّحمَه گفته:

نه بیل می زدم نه پایه 
انگور می خوردم در سایه

در واقع تو این كار را روی دست من گذاشتی. به قول طهرانی ها تو مرا روبند كردی ، تو دستِ مرا توی حنا گذاشتی . حالا دیگر تو چرا شماتت می كنی؟!

می گوید: نه، نه، رشد زیادی مایـﮥ جوانمرگی است.
می بینم راستی راستی هم كه دمدمی است.

خوب عزیزم دمدمی! بگو ببینم تا حالا من چه گفته ام كه تو را آن قدر ترس برداشته است. می گوید: قباحت دارد ، مردم كه مغز خر نخورده اند. تا تو بگویی «ف» من می فهمم «فرح زاد» است. این پیكره ای كه تو گرفته ای معلوم است آخرش چه ها خواهی نوشت. تو بلكه فردا دلت خواست بنویسی: پارتی های بزرگان ما از روی هواخواهی روس و انگلیس تعیین می شود. تو بلكه خواستی بنویسی ... در قزاقخانه صاحب منصبانی كه برای خیانتِ به وطن حاضر نشوند مسموم (در این جا زبانش تپق می زند لُكنت پیدا می كند و می گوید) نمی دانم چه چیز و چه چیز، آن وقت من چه خاكی به سرم بریزم و چه طور خودم را پیش مردم به دوستیِ تو معرفی بكنم. خیر خیر ممكن نیست. من عیال دارم، من اولاد دارم. من جوانم. من در دنیا هنوز امیدها دارم.
می گویم: عزیزم! اولاً دزدِ نگرفته پادشاه است . ثانیاً من تا وقتی كه مطلبی را ننوشته ام كسی قدرت دارد به من بگوید: تو! ... بگذار من هر چه دلم می خواهد در دلم خیال بكنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت می خواهد بگو. من اگر می خواستم هر چه می دانم بنویسم تا حالا خیلی چیزها می نوشتم مثلاً می نوشتم: الان دو ماه است كه یك صاحب منصب قزاق كه تن به وطن فروشی نداده، بیچاره از خانه اش فراری است و یك صاحب منصب خائن با بیست نفر قزاق مأمور كشتن او هستند. 
مثلاً می نوشتم: اگر در حساب نشانـﮥ «ب» بانك انگلیس تفتیش بشود بیش از بیست كرور از قروضِ دولت ایران را می توان پیدا كرد. 
مثلاً می نوشتم: اقبال السلطنه در ماكو و پسر رحیم خان در نواحی آذربایجان و حاجی آقا محسن در عراق و قوام در شیراز و ارفع السلطنه در طوالش به زبان حال می گویند چه كنیم؟ اَلخَلِیلُ یَأمُرُنِی وَاَلجَلِیل یَنهَانِی .
مثلاً می نوشتم: نقشه ای را كه مسیو «دوبروك» مهندس بلژیكی از راه تبریز، كه با پنج ماه زحمت و چندین هزار تومان مصارف از كیسـﮥ دولت بدبخت كشید، یك روز از روی میز یك نفر وزیر پر درآورده به آسمان رفت و هنوز مهندس بلژیكی بیچاره هر وقت زحماتِ خودش در سر آن نقشه یادش می افتد چشم هایش پر از اشك می شود.
وقتی حرف ها به این جا می رسد دستپاچه می شود می گوید: نگو نگو، حرفش را هم نزن، این دیوارها موش دارد موشها هم گوش دارند .
می گویم: چشم! هر چه شما دستورالعمل بدهید اطاعت می كنم. آخر هر چه باشد من از تو پیرترم یك پیرهن از تو بیشتر پاره كرده ام من خودم می دانم چه مطالب را باید نوشت چه مطالب را ننوشت.
آیا من تا به حال هیچ نوشته ام چرا روز شنبـﮥ 26 ماهِ گذشته وقتی كه نمایندﮤ وزیر داخله آمد و آن حرف های تند و سخت را گفت یك نفر جواب او را نداد ؟
آیا من نوشته ام كه: كاغذسازی در سایر ممالك از جنایات بزرگ محسوب می شود، در ایران چرا مورد تحسین و تمجید شده؟
آیا من نوشته ام كه: چرا از هفتاد شاگرد بیچاره مهاجرِ مدرسـﮥ آمریكایی می توان گذشت و از یك نفر مدیر نمی توان گذشت؟
اینها كه از سرایر مملكت است. اینها تمام حرفهایی است كه همه جا نمی توان گفت، من ریشم را كه توی آسیاب سفید نكرده ام ، جانم را از صحرا پیدا نكرده ام، تو آسوده باش هیچ وقت از این حرفها نخواهم نوشت.
به من چه كه وكلای بلد را برای فَرطِ بصیرت در اعمال شهرِ خودشان می خواهند محض تأسیس انجمن ایالتی مراجعت بدهند.
به من چه كه نصرالدولـﮥ پسر قوام در محضر بزرگان طهران رجز می خواند كه منم خورندﮤ خونِ مسلمین. منم بَرندﮤ عرضِ اسلام . منم كه آن دَه یكِ خاكِ ایالتِ فارس را به قهر و غلبه 
گرفته ام. منم كه هفتاد و پنج نفر زن و مرد قشقایی را به ضرب گلولـﮥ توپ و تفنگ هلاك كردم. به من چه كه بعد از گفتن این حرفها بزرگان طهران هورا می كشند و زنده باد قوام می گویند ... 
وقتی كه این حرفها را می شنود خوشوقت می شود و دست به گردنِ من انداخته روی مرا می بوسد می گوید: من از قدیم به عقلِ تو اعتقاد داشتم، بارك الله! بارك الله! همیشه همین طور باش. بعد باكمال خوشحالی به من دست داده، خداحافظ كرده، می رود.

وطن داری 
هنوزم ز خردی به خاطر در است
كه در لانـﮥ ماكیان برده دست
به منقارم آنان به سختی گَزید
كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریه ام زد كه هان!
وطن داری آموز از ماكیان

برگرفته از:چرند و پرند-علی اكبر دهخدا

پوریا بازدید : 72 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

سالها پیش در یکی از سرزمینهای دور یک آقای بسیار سنتی بود که با همسر بسیار مدرنش زندگی می کرد.همسر مدرن آقای سنتی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود،درست سه ساعت بعد از ازدواج فکر کرد که دچار بحران هویت شده و فهمید در این تضاد سنت و مدرنیسم موجود در خانه ی آقای سنتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیای حسابی خواهد شد.به تابلوهای کوبلن و مبلهای استیل و میزهای کنده کاری شده و آباژور منگوله دار و لاله و شمعدانی خانه نگاه می کرد و حرص می خورد.با خودش می گفت:بعد از یک عمر مارکز و پاز و روبلس خواندن شدیم شمس الملوک.
سرانجام در یک صبح درخشان پاییزی ساعت 8 صبح که آقای سنتی سنگک داغ و چای قندپهلو را خورده بود،ولی هنوز سرکار نرفته بود،خانم مدرن نه گذاشت نه برداشت و گفت:
آقا من دیگه تحمل این میز عسلی چوبی رو ندارم.لکه چای می مونه روش
آقای سنتی بهش برخورد.کلی استدلال مکرد که هویت فرهنگی خیلی مهم است،اما خانم مدرن به قضایای کاربردی مربوطه به لکه ی چای فکر می کرد.سرانجام عصر سه شنبه و دریک غروب غم انگیز ساعت 6 بعد از ظهر آقای سنتی یک میز عسلی شیشه ای آورد و گذاشت توی اتاق پذیرایی بعد خانم که دیده بود آباژور منگوله دار به میز شیشه ای نمی آید،گفت کهآباژور را عوض کند. و بعد دیدند که آباژور مدرن طرح وازرلی به مبل کلاسیک مدل لویی چهاردهم نمی خورد.دادند مبل را سمساربرد و به جاش مبل مدرن به طرح و رنگ بندی موندریان آوردند و بعد دیدند مبل جدید با قالی کاشان نمی خورد.قالیها را فروختند و به جاش کف خانه را پارکت کردند و بعد دیدند که کف پارکت با پرده مخمل کرم و قهوه ای مدل لویی پانزدهم نمی آید .پرده بافت گونی به جاش آوردند و مقادیری لووردراپه سفید آویزان کردند پشت پنجره ها. و سه ماه نشده بود که خانه ی آقای سنتی سابق تبدیل شد به یک خانه ی کاملا مدرن.آقای سنتی هم که در راستای اصلاحات جدید کلی تغییرات کرده بود یواش یواش کت و شلوارهای سورمه ای را گذاشت کنار و شلوار و ژاکت تنش کرد و به جای سیگار بهمن و تیر و آزادی،پیپ و توتون کاپیتان بلاک کشید.صبح جمعه سه ما بعد آقای سنتی که کاملا مدرن شده بود و چه بسا نزدیک بود پست مدرن هم بشود به همسرش که براش چای آورده بود گفت:
من دیگه چای نمی خواهم.کیک می خورم با کاپوچینو
تا زن رفت کاپوچینو درست کند مرد به فکر آخرین اصلاحات خانه افتاد .تنها چیزی که به این خانه نمی خورد خانم خانه بود.سه ماه بعد آقای پست مدرن خانم مدرن خانه را هم عوض کرد.!

پوریا بازدید : 39 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد. 
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند. 
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید. 
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود. 
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد ... 
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست ! 
 اما ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند ! 
 قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت : نمی دانم چه حکمی بکنم ؟!! 
من سخن هر دو طرف را شنیدم : 
از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند ! 
از سوی دیگر مرد مشروب فروشی که به تاثیر دعا باور دارد …!!!

برگرفته از: کتاب قصه هایی برای پدران. فرزندان. نوه ها- پائولوکوئیلو

پوریا بازدید : 29 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

در مدرسه ای در یکی از روستاها، از شاگردان خواسته بودیم که از پدرشان رضایت نامه ای بگيرند و بیاورند از دویست نفر شاگرد، فقط یکی بود که پدرش از او راضی نبود دیگر شاگردان رضایت پدر و مادر خود را فراهم کرده بودند! اما در این میان جمله های خوشمزه و بی معنا نیز وجود داشت که چند تا از آنها را در زیر برایتان می نگارم:

1-« حضور مبارک مدیر آقای دبستان(!)
محترما معروض میدارم! که … و جعفر از حیث اخلاق ظاهر و باطنی؟ رضایت بخش است!».

2- «ضمن عرض سلام اینجانب از رفتار و گفتار حسین رضایت کامیل! دارم.»

3- «حضور آقای مدیر! دام شوکته!! بعد از ابلاغ سلام؛ دیگر عباس در خانه بد نیست ولی دست چپ می نگارد!»

4- «آقای مدیر، ما از اخلاق این؟ راضی هستیم. اگر هرف! بگوئیم گوش میدهد، نماز می خواند، کار میکند.»

5- «بخدمت آقای مدیر پس از سلام ما از اخلاق و رفتار غدیر راضی هستیم، در خانه نسبت به برادر بزرگ خود احترام میکند، کارهایش را که تمام کرد بدروس خود متعالعه! میکند و در کوچه به بزرگان احترام می کند و همه اهل کوچه از او راضی 
هستند.»!
6-«محترما معروز! میدارم خیلی منون! شدم،هیچ رنجه نشدم- رزاید! دارم.»

7-«به خدمت ذیشرافت مدیر دبستان: بنده از اخلاق و رفتار محمد رضا راضی هستم. اجرکم عندالله.»

8- « پس از تقدیم عرض سلام اکبر در خانه از او راضی هستم و هیچ شوخی نمی کند!!.»

9- «احمد بچه خوب، بخانه میرسد پدر و مادر سلام میگوید و از مدرسه که از صبحها می آئی! پدر و مادر خداحافظی می کنی! خلاصه احمد بچه با آدبی! است.»

10- «از محمود راضی هستند، دروغ نگوید، ببزرگان اهترام! نماید.
اسم پدرش:حاجی یوسف.»

11- «حضور محترم آقای دانش آموز رسیده شرف افتتاح پذیرد! و اینجانب … از طرف بنده زاده کمال رضامندی و خشنودی داریم! عمرکم طویل،عدوکم ذلیل!»

12- «آقای معلم محسن:امیدوار که وجود نازنین صحت و سلامت بوده باشد و … کبلائی قاسم!»

13- «آقای آموزگار چهارم: غلامعلی شاگرد معدب! و از خود مواظبت می نماید. زیاده رحمت است!»

14- «پس از سلام معروض بر اینکه در خانه با برادر و خواهر کوچکتر خود با مهربانی رفتار می کند.»

15- «آقای معلم: این شاگرد در خانه با پدر و مادر خشرفتاری! میکند و همه از او راضی هستند و انشالله در آتیه شاگرد خوب و باعدب! می شود،انشالله.»

16- «اینجانب از درس و رفتار خانگی سعید رزایت! دارم.امضاء: پدر اینجانب!!»

17-« چون محترما خواسته بود که از احوالات اینجانب بنده زاده با خبر باشید. الحمدالله خوب است!!.»

پوریا بازدید : 30 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

عربی با پنج انگشت میخورد
او را گفتند:چرا چنین میخوری
گفت:اگر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید عبید زاکانی

 

مردی را که دعوای پیغمبری می کرد نزد معتصم آوردند
معتصم گفت:شهادت میدهم تو پیغمبر احمق هستی
گفت:آری،از آنکه بر قوم شما مبعوث شده ام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد.عبید زاکانی

 

آخوندی را گفتند
خرقه خویش را بفروش
گقت:اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند عبید زاکانی

 

زشت رویی در آیینه مینگرست و می گفت:
سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد
غلامش ایستاده بود و این سخن می شنید و چون او بدر آمد،کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید
گفت:در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد عبید زاکانی

 

موذنی بانگ میگفت و می دوید
پرسیدن که چرا میدوی
گفت:میگویند که آواز تو از دور خوش است
میدوم تا آواز خود بشنوم عبید زاکانی

 

شخصی با دوستی گفت:
پنجاه من گندم داشتم ،تا مرا خبر شد موشان تمام خورده بودند
او گفت:
من نیز پنجاه من گندم داشتم،تا موشان خبر شد من تمام خورده بودم عبید زاکانی

 

درویشی کفش در پا نماز می گذارد
دزدی طمع در کفش او بست گفت
با کفش نماز نباشد
درویش دریافت و گفت:
اگر نماز نباشد،گیوه باشد عبید زاکانی

 

هارون به بهلول گفت:
دوست ترین مردمان در نزد تو کیست؟
گفت:آنکه شکمم را سیر سازد
گف:من سیر سازم،پس مرا دوست خواهس شد یا نه؟
گفت: دوستی نسیه نمی شود عبید زاکانی

 

یکی اسبی به عاریت خواست
گفت:اسب دارم اما سیاه است
گفت:مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد
گفت:چون نخواهم داد همینقدر بهانه بس است عبید زاکانی

 

مردی را پسر در چاه افتاد
گفت:جان بابا ،جایی مرو تا من بروم طناب بیاورم و تو را بیرون کشم. عبید زاکانی

 

سلطان محمود،پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد
بر او رحمش آمد گفت:
ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم،تا از این زحمت خلاصی یابی
پیر گفت:زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم
سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند عبید زاکانی

 

شخصی با دوستی گفت که مرا چشم درد میکند
تدبیر چه باشد؟
گفت مرا پارسال دندان درد میکرد،برکندم عبید زاکانی

 

سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادمجان بورانی پیش آوردند
خوشش آمد گفت:بادمجان طعامی است خوش
ندیمی در مدح بادمجان فصلی پرداخت
چون سیر شد،گفت :بادمجان سخت مضر چیزی است
ندیم باز در مضرت بادمجان ،سخن پردازی کرد
سلطان گفت:ای مردک،نه این زمان مدحش میگفتی
گفت:من ندیم توام نه بادمجان،مرا چیزی می باید گفت که تورا خوش آید نه بادمجان را عبید زاکانی

 

مردی خر گم کرده بود
گرد شهر میگشت و شکر میگفت
گفتند:چرا شکر میکنی
گفت از بهر آنچه که من بر خر نشسته بودم
وگرنه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودم عبید زاکانی

 

مردی با نردبان به باغی میرفت تا میوه بدزدد
صاحب باغ برسید و گفت:
در باغ من چکار داری
گفت:نردبان می فروشم
گفت نردبان در باغ من میفروشی؟
گفت نردبان از آن من است،هر کجا که بخواهم میفروشم عبید زاکانی

 

خطیبی را گفتند:
مسلمانی چیست؟
گفت:من مردی خطیبم،مرا با مسلمانی چکار عبید زاکانی

 

دزدی در خانه فقیری می جست
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم عبید زاکانی

پوریا بازدید : 23 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

کودکی پیش خیاطی شاگردی می کرد
روزی از روزها خیاط کاسه ای عسل به دکان آورد و برای اینکه کودک به عسل دست نزند
به او گفت : در این کاسه زهر است ، مراقب باش که از آن نخوری
خیاط دکان را ترک کرد و کودک مقداری پارچه فروخت و مقداری نان گرفت و تمام عسل
را خورد ، وقتی خیاط برگشت سراغ پارچه را گرفت ، کودک گفت اگر قول بدهی مرا نزنی
به تو راست خواهم گفت
کودک گفت : من غفلت و نادانی کردم و دزد پارچه را دزدید و از ترس اینکه مرا بزنی کاسه
زهر را خوردم تا بمیرم ولی تا حالا زنده مانده ام ، حالا دیگر خود دانی

 برگرفته از:رساله دلگشا -عبید زاکانی

پوریا بازدید : 274 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

معروف است که یکی از بزرگ‌ترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت و وی شوق‌زده،  از حمام بیرون زد و فریاد کشید «یافتم، یافتم».

روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطه‌خوردن در آب کرد. پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، باز پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...

کسانی که حمام نرفته‌اند نمی‌دانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندباره‌ای دارد. پژواک صدا در خود صدا می‌پیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را می‌کشند از ته دل فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود. آنهایی که به ارشمیدس نزدیک‌تر بودند بی‌اختیار ذهن‌شان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش‌شانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...

اما ارشمیدس بی‌اعتنا به همه‌چیز و همه‌کس و حتی لباس‌هایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.

صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟

بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریاد‌زنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!

حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می‌زد: دزد، دزد، بگیریدش...

وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پی‌اش می‌دوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

شمع‌فروشان و نعل‌بندان و خلاصه کاسب‌کارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند می‌پرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آنها جواب می‌دادند: «یافتش، یافتش» و همین‌طور از پی ارشمیدس می‌دویدند.

پیرزنی گفت: چه بی‌حیاست این مرد!

لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آن‌طور لخت مادرزاد دید گفت: این چی‌چی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!

در سرکوی سگ‌بازها، آنجا که «کلبی»‌ها جمع می‌شدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفس‌نفس‌زنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!

حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.

یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: حرف بی‌حرف! این چیزها مال دولت است.

مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چی‌چی هست.

مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!

اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همین‌طور داد و فریاد می‌کرد: یافتم، یافتم، یافتم...

جمعیت که هر دم بیشتر می‌شد و کلافه بود دسته‌جمعی فریاد زدند: آخه بگو چی ‌یافتی؟

ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

مردم گفتند: چی‌، چی گفتی؟

ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوق‌زده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، ‌هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه می‌گوید، دیوانه است» و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که می‌گفت «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمی‌شود» و صدای خنده مردم بلند شد.

فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.

برگرفته از: کتاب مو، لای درز فلسفه-اردلان عطارپور

پوریا بازدید : 90 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

سری دوم از عکس نوشته های زیبای عاشقانه و عارفانه

 

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته عاشقانه

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

عکس نوشته های بسیار زیبا و مفهومی عاشقانه و عرفانی

عکس نوشته های عاشقانه و عارفانه (2)

 

پوریا بازدید : 63 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

عکس نوشته های زیبا از سخنان بزرگان (2)

عکس نوشته های زیبا

 

پوریا بازدید : 34 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

 

 

جملات قصار زیبا,  سخن بزرگان

 

1. بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست. (حضرت علی علیه‌السلام)

 

۲. آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)

 

3. بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودی)

 

۴. بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون)

 

۵. عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)

 

۶. چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)

 

۷. به نتیجه رسیدن امور مهم، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)

 

۸. آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانایی کارهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)

 

۹. اگر طالب زندگی سالم و بالندگی می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)

 

۱۰. زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

 

۱۱. دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)

 

۱۲. عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)

 

۱۳. ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)

 

۱۴. جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)

 

۱۵. هنر، کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

 

۱۶. تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

 

۱۷. اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)

 

۱۸. روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)

 

۱۹. در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. (آرنت)

 

۲۰. برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)

 

۲۱. شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)

 

۲۲. آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. (مترلینگ)

 

۲۳. اگر دریچه های ادراک را شسته بودند، انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید: بی‌انتها. (بلیک)

 

۲۴. برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. (بردیر فرانسوی)

 

۲۵. هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)

 

۲۶. نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)

 

۲۷. هر قدر به طبیعت نزدیک شوی، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. (نیما یوشیج)

 

۲۸. اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)

 

۲۹. زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. (ورنر هفته)

 

۳۰. برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. (اشنباخ)

 

۳۱. تفکر در باب خوشبختی، عشق، آزادی، عدالت، خوبی و بدی، تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی است که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. (ادگارمون)

 

۳۲. "عقلانیت باز" آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که "یکی" در "چند" است و "چند" در "یکی". (ادگارمون)

 

۳۳. آرامش، زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)

 

۳۴. هیچ چیز در زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ‌من)

 

۳۵. تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)

 

36. خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان میفروشند نه دینشان را برای دنیاشان. (دکتر علی شریعتی)

 

۳۷. علت هر شکستی، عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)

 

۳۸. من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)

 

۳۹. دانستن کافی نیست، باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)

 

۴۰. تمام محبتت را به پای دوستت بریز نه تمام اعتمادت را. (حضرت علی علیه‌السلام)

 

۴۱. خداوند، روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. (برزیلی)

 

۴۲. تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است. (انگلس)

 

۴۳. كسی كه دارای عزمی راسخ است، جهان را مطابق میل خویش عوض می كند. (گوته)

 

۴۴. بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)

 

۴۵. اگر می‌بینی کسی به روی تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)

 

۴۶. شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. (سقراط)

 

47. قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)

 

۴۸. ضعیف‌الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار‌ آلن‌پو)

 

۴9. لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم، تمام هستی کامل و منور شد. (بودا)

 

۵۰. انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن، زیبا و آراسته باشد. (آنتوان چخوف)

 

۵۱. برای اداره كردن خویش، از سرت استفاده كن و برای اداره كردن دیگران، از قلبت. (دالایی لاما)

 

۵۲. تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند. (گراهام بل)

 

53. اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی. (ارد بزرگ)

 

54. اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. (موریس مترلینگ)

 

55. ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم. (شوپنهاور)

 

56. آنكه می تواند، انجام می دهد، آنكه نمی تواند انتقاد می كند. (جرج برنارد شاو)

 

57. لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. (دکتر علی شریعتی)

 

58. بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از میان ما رفته باشند. (امرسون)

 

59. از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. (آلبرت انیشتن)

60. پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی. (مهاتما گاندی)

 

منبع : بیتوته

پوریا بازدید : 60 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

سخنان آموزنده و جالب فیثاغورث

تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

اصل حاکم بر زندگی ما انسانها احساس است.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

بایستی با روح خود آشنا شده و سعادت را در ژرفای روح و قلب خود جستجو کنیم.فیثاغورٍث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

اگر دوست تو مرتکب خطایی شد ، از دوستی او صرفنظر مکن ،زیا که انسان در معرض خطاست. فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

بایستی با روح خود آشنا شده و سعادت را در اعماق روح و قلب خود جستجو کنیم. فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

فرصت از دست مده و در کار سستی مکن که میوه آن ذلت است.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

بهترین زمان برای تربیت اراده ، ایام جوانی است.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

اراده انسانی در کنار سرنوشت او ایستاده و چرخ تکامل او را اداره میکند.فیثاغورٍث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

دوست تو کسی است که هرگاه کلمه حق از تو بشنود ، خشمناک نشود.فیثاغورث

 

•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•

 

هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. فیثاغورث

 

 

 

منبع: jomalatziba.blogfa.com

 

پوریا بازدید : 31 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)


اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. گارسیا مارکز

آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند . باربارا دی آنجلیس

در درون جسارت ، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است.گوته

با بدیهای دیگران دل خویش را به سیاهی نیالاییم ، همواره ساز ساده گیمان کوک باشد و نگاهمان امیدوار . ارد بزرگ

شانس هرگز کافی نیست . اندرو متیوس

قابلیت انعطاف داشته باشید . تنها همین یك خصوصیت كه بتوانید شیوه كار خود را تغییر دهید موفقیت شما را تضمین می كند . آنتونی رابینز

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . مارکز

عشق یگانه منبع نیرو و قدرت شماست . باربارا دی آنجلیس

قانون احتمالات یادت نره ، بلاخره یک نفر خواهد گفت بله . آنتونی رابینز

آدمهای فرهمند به نیرو و توان خویش ایمان دارند . ارد بزرگ

اگر فکر می کنید که موفق می شوید یا شکست می خورید،در هر دو صورت درست فکر کرده اید.آنتونی رابینز

وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.لارو شفوکو

در تاریخ جهان ، هر لحظه عظیم و تعیین کننده ، پیروزی نوعی عشق است.امرسون

موفقیت ، یک درصد نبوغ ، 99 درصد عرق ریختن . توماس ادیسون

مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم ، مهم این است که در چه راستایی گام بر می داریم . هولمز

سعی نکنیم بهتر یا بدنر از دیگران باشیم ، بکوشیم نسبت به خوذمان بهترین باشیم . مارکوس گداویر

پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان را هم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ

مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم . ویلیام جیمز

آن گاه خواهید دید که زندگی با لطف و محبت ، زیبایی ، رحمت ، شادی ، نشاط و شور و سرزندگی به شما پاسخ خواهد داد . باربارا دی آنجلیس

آن چه انسان هرگز نخواهد فهمید این است که چگونه در مقابل کسی که ما را آفریده و همه چیز ما از اوست مسوول خواهیم شد و او از ما بازخواست خواهد کرد ؟!؟!؟ . موریس مترلینگ

هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند . باربارا دی آنجلیس

این همه پیغمبرها گفته اند که روح باقی می ماند و چنین و چنان می شود. اما هیچکس توجه نکرده که آیا روح ما قابل بقا هست یا نه ؟؟؟ 
شما را بخدا روح ما با این افکار پست و اندیشه هایی که از حدود معده و شهوت تجاوز نمی نماید آیا اگر از بین برود بهتر نیست ؟!؟ . موریس مترلینگ

سکوی پرش و انتخاب بهتر می تواند در هر زمان و مکانی بروز کند مهم آنست که تا آن زمان ، پاکی و شادی خویش را نگاه داشت . ارد بزرگ

چیزی را که ما نمی توانیم بفهمیم ضد و نقیض زندگی انسان است. 
زیرا از یک طرف طبیعت یا خدا انسان را آفریده که حتما مرتکب گناه می شود و از طرف دیگر به ما می گویند که هر کسی که مرتکب گناه گردید در جهان مجازات خواهد دید !!! 
بهتر این بود که از روز نخست ما را طوری می آفریدند که قدرت ارتکاب گناه را نداشته باشیم . نه آنکه ما را بیافرینند و بعد کیفر بدهند !!! . موریس مترلینگ

تفاوت میان ایستایی و پویایی با قدرت تصمیم گیری مشخص می شود . اراده خود را قوی سازید! كافی نیست كه به خود فشار بیاورید بلكه باید خود را در حالتی مصمم قرار دهید. آنتونی رابینز

شما این توان را دارید که زندگانی ای سرشار از عشق و رضایت بیافرینید . باربارا دی آنجلیس

تا وقتی که من و شما دارای مغز هستیم محال است که بتوانیم دانائی خداوند را با اختیار خودمان در زندگی وفق بدهیم! 
یعنی همینکه ما گفتیم خداوند دانا و تواناست و همه کار را می توانست و می تواند بکند و قادر به پیش بینی همه چیز بوده و هست دیگر نمی توانیم بگوئیم که ما در کار خود اختیار داریم و هر چه دلمان بخواهد خواهیم کرد! 
زیرا هر فکری که شما برای امروز و یا آینده بکنید و هر کاری را که امروز و یا در آتیه انجام بدهید قبلا از طرف خدا پیش بینی شده و اگر پیش بینی نمی شد و او قادر نبود که وقایع آینده را ادراک نماید خدا نبود و همین که پیش بینی کرد ناچار آن کار اتفاق خواهد افتاد ودیگر اختیار از دست شما خارج است! 
تمام وسائل و کتابهائی که علمای مذهبی در این خصوص نوشته اند و خواسته اند که موضوع آزادی انسان را با علم وتوانائی خداوند وفق بدهند جز یک سلسله کلمات پوچ و میان تهی چیزی نیست و فاقد معنی می باشد! 
انسان در یک صورت می تواند در این جهان اختیار داشته و هر چه دلش می خواهد بکند و آن در صورتی است که خداوند یعنی کسیکه دانا و توانای مطلق است وجود نداشته باشد! و همین که این دانا و توانای مطلق وجود داشت دیگر من و شما اختیار نداریم و تمام کارها بدست او انجام می گیرد! 
کسانیکه بین خدا و جهان فرق میگذارند و عقیده دارند که این دو باهم متفاوت هستند می گویند این جهان است که نادان و ناتوان می باشد و در نتیجه نمی تواند وقایع آینده ما را پیش بینی نماید بنابراین ما در جهان آزاد هستیم وهرچه دلمان بخواهد می کنیم ! 
ولی این اشخاص خود بخویشتن جواب رد می دهند زیرا همین که بین جهان و خداوند فرق گذاشتند لازمه اش این است که خداوند آفریننده جهان باشد و اگر جهان چیزی نمی داند خدا ناچار باید همه چیز را بداند وگرنه خدا نیست! 
پس ما فرضا جهان را نادان بدانیم نمی توانیم خداوند را نادان بدانیم و او حتما دانای مطلق است و با این سمت و توانائی خویش تمام اعمال ما را برای همیشه مشاهده و پیش بینی نموده و چیزی را هم که او دید و پیش بینی کرد حتما اتفاق خواهد افتاد اعم از اینکه ما بخواهیم یا نخواهیم و به عبارت صریح ما در کارهای خود اختیار نداریم بلکه مجبور می باشیم! . موریس مترلینگ

عشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ی فیزیکی و جسمانی ای است که نسبت به شخص دیگری در خود احساس می کنیم . عشق حتی به مراتب فراتر از ایمان به آرمان و غایتی برتر یا علاقه شور و اشتیاق نسبت به روابط ، کار یا حتی خانواده است . باربارا دی آنجلیس

پایداری و تلاش کلید هر قفل بسته ایست . ارد بزرگ

اگر از شما بپرسند که در این جهان در انتظار چه هستید چه پاسخ خواهید داد؟ اگر از اشخاص عادی باشید “که نود و نه درصد مردم از اشخاص عادی هستند” خواهید گفت که من دراین دنیا انتظار دارم که پس از مرگ مستقیما وارد بهشت شده ودر حالی که عمر جاویدان خواهم داشت تا پایان عالم اغذیه لذیذ بخورم و از لذت عشق و شهوت برخوردار شوم و آهنگ های طرب انگیز بشنوم و … ولی غافل از این هستید که پس از رفتن در بهشت و داشتن عمر و جوانی همیشگی که هرگز دچار خزان پیری و بیماری نخواهید گردید دیگر از خوردن و نوشیدن و خوابیدن و شهوترانی لذت نخواهید برد و بزودی زندگی یک نواخت بهشت شما را خسته و کسل خواهد کرد زیرا چیزی که در این دنیا خوردن و خوابیدن و غیره را برای شما لذت بخش کرده ترس از مرگ و از دست دادن این لذات است و روزی که این لذات جاوید شد یعنی مرگ برای شما وجود نداشت همه چیز عادی خواهد گردید! در جای دیگر گفته ام که اگر شما را به بهشت ببرند پس از یکسال اقامت کسل شده و از در بهشت خارج گردیده و در جستجوی نقطه دیگری هستید که تغییری در زندگی شما بدهد!!! . موریس مترلینگ

ما نباید از حرکات و گفتار یک دیوانه حیرت کنیم . زیرا بیست و چهار ساعت شب و روز مشغول تماشای دیوانگی و حرکات بی رویه طبیعت هستیم و انگار که ما بر طبیعت برتری داریم زیرا خود را در قبال او عاقل می بینیم. 
اما اول باید منتظر بود که بفهمیم اساس دنیا بر عقل استوار است یا جنون ؟؟؟ و به عبارت دیگر آیا عقل هم یکی از نواقص زندگی ماست که با توسل بدان می خواهیم کشتی زندگی حقیر و ناچیز خود را به ساحل نجات برسانیم و یا برعکس ,عقل یكی از امتیازات ماست ؟!؟!؟! 
زیرا ممکن است عقل هم یکی از نواقص زندگی ما باشد و برای موجودات عالی تر هیچ معنی نداشته باشد. 
مثلا عقل شما می گوید که وسط کوره کارخانه آهن گدازی نروید زیرا خاکستر خواهید شد.ولی موجود عالی تری که بیم از آتش ندارد و حتی چندین میلیون درجه گرمای کره خورشید را تحمل می کند به استدلال عقلانی شما می خندد و با چشم حقارت به شما می نگرد و تفرج کنان از وسط کوره آهن گدازی عبور می نماید . موریس مترلینگ

شكست نتیجه خودداری از انجام عملی ( مثلاٌ زدن یك تلفن ، رفتن یك كیلومتر راه یا اظهار عشق و محبت) است. آنتونی رابینز

هر چه بیشتر عشق و شور زندگی را از خود ابراز کنید ، برای دیگران مقاومت ناپذیر تر خواهید شد و آن ها کمتر می توانند شما را نادیده بگیرند . باربارا دی آنجلیس

کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های سرفرازی را بیابند . ارد بزرگ

از تصاویر و اشکال مختلف خداوند یگانه شکلی که تا اندازه ای به فهم ما نزدیک می باشد بی پایان بودن اوست و ما از صفات خداوند فقط همین یکی را تا اندازه ای می فهمیم و باقی صفات و اشکال او برای ما مجهول می باشد !!! . موریس مترلینگ

گاهی اوقات مرگ بازی غایم موشک دارد. به این طریق که ناگهان از گوشه ای به در آمده گریبان شخصی را که هیچ به مرگ فکر نمی کرد می گیرد و او را با خود می برد. این است یکی از تفریحات او !!! . موریس مترلینگ

من بعضی از اشعار شعرای ایرانی را در ترجمه های فرانسوی خوانده ام و بعضی از ابیات فریدالدین عطار نیشاپوری تاثیر زیادی در من کرده است. فریدالدین در یکی از اشعار خود می گوید : 
“خداوندا اگر چه گناهکار هستم و خود را درخور مجازات می بینم. لیکن از درگاه تو ناامید نیستم برای اینکه می دانم که اگر من در این جهان بر طبق پیروی از طبیعت خود رفتار کرده ام تو در آن جهان نسبت به من بر طبق طبیعت خود رفتار خواهی نمود.” 
انصاف بدهید که آیا از آغاز زندگی بشر تاکنون در جهان چیزی گفته شده است که از حیث عمق معنی بالاتر از این گفته عطار نیشاپوری باشد و به این اندازه امیدبخش باشد ؟؟؟ . موریس مترلینگ

اگر ما صد مرتبه باهوش تر و چیز فهم تر از این بودیم دنیایی که به نظر ما می رسد چندان شباهتی به دنیای کنونی نداشت و اگر هزار مرتبه از این چیز فهم تر بودیم تفاوت دنیایی که به نظرمان می رسید با این دنیا زیادتر می شد . زیرا دنیا جز خود ما و جز آنچه در خود می بینیم و از خود می فهمیم چیز دیگری است!!! 
حتی خدا هم که عین هستی است نمی تواند نیستی را به وجود بیاورد . همانگونه که آفریننده قادر نیست پایان خود را ببیند زیرا اگر پایان خود را می دید آنوقت بی پایان نبود . موریس مترلینگ

در دوی زندگی ، همیشه هماورد را شانه به شانه ات بپندار و همیشه با خود بگو تنها یک گام پیشترم ، تنها یک گام . ارد بزرگ

ما هیچ دلیلی در دست نداریم که بتوانیم وجود فهم و شعور را در سنگ و درخت و غیره منکر بشویم و در این صورت بعید نیست دنیاهائی وجود داشته باشد که در آنها سنگ ها و سایر جمادات مثل ما زندگی کنند و بلکه زندگی فکری آنها از ما بالاتر باشد . موریس مترلینگ

از خود می پرسیم که اگر مرگ تغییرات کنونی را به ما نمی داد یعنی جسم ما را فاسد و متلاشی نمی کرد و در پایان مبدل به یک اسکلت زشت و وحشت آور نمی شدیم و در عوض بعد از مردن جسم ما مبدل به یک گل سرخ زیبا میشد آیا این همه که امروز برای روح خود مشوش هستیم آن موقع هم مشوش میشدیم؟؟؟ 
هر کس که این پرسش را از خود بنماید پاسخ منفی خواهد داد و خواهد گفت که چون مبدل به گل سرخ خواهم شد برای روح خود بیمناک نیستم.

 

پس معلوم میشود قسمت اعظم وحشت ما ناشی از ملاحظات جسمانی است . موریس مترلینگ

اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. موریس مترلینگ

هر گاه تصمیم شایسته ای گرفتید ، آنرا رها نكنید. آنتونی رابینز

هر کاری انجام می دهید آن را با تعهد انجام دهید . باربارا دی آنجلیس

هدف ما باید دارای شور و برانگیختگی باشد . آرمانی که آدمی را به وجد نیاورد ، کسالت بار و خسته کننده است . ارد بزرگ

انسان خوشبخت آن كسی است كه حوادث را با تبسم و اندكی دقت بعلت وقوع آن تلقی وقبول نماید . مترلینگ

آدمی ساخته ی افكار خویش است فردا همان خواهد شد كه امروز می اندیشیده است . موریس مترلینگ

روح کندوست که به زنبور عسل وحی می کند . موریس مترلینگ

شناختن وظیفه کار مشکلی نیست ولی انجام وظیفه مشکل است. لرد آیبوری

ترقیات بشر ، زاده عمل و کار انسان است. بناپارت

پوریا بازدید : 28 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

سخنانی جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز
سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات

 

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.

 

پایگاه فرهنگی هنری تکناز

پوریا بازدید : 26 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)
 
همه محبتت را به پای دوستت بریز ولی همه اسرارت را در اختیار او نگذار.حضرت علی (ع)

 

 

اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید. کوروش بزرگ

ابله‌ترین دوستان ما، خطرناک‌ترین دشمنان هم هستند.

سقراط

پرسیدم دوست بهتر است یا برادر؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می‌کند. امیل فاگو

خدایا! مرا از دوستانم محافظت بفرما. چون می‌دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم!

ولتر

 

دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست، بلکه نشان نابودی زمان، به گونه‌ای گسترده است. ارد بزرگ

آن که از دشمن داشتن می‌ترسد، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت.

هزلت

 

صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل

هرگز بخاطر دوستت، از انجام وظیفه‌ای چشم مپوش.

سن لانبر

دوست مثل پول، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان‌تر است. باتلر

دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین. اسکاروایلد

بعضی‌ها طوری هستند که دوستان‌شان هر قدر از آنها پایین‌تر باشند بیشتر دوست‌شان دارند. چترفیلد

همه کسانی که با تو می‌خندند دوستان تو نیستند. 
ضرب المثل آلمانی


چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست. آکویناس

در دوستی درنگ کن، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش. 
سقراط

برای آنکه همواره دوستان‌مان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه‌ای میان خود و آنها داشته باشیم. ارد بزرگ

دوستان عبارت از خانواده‌ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است. آلفونس کار

هیچ دوستی بهتر از تنهایی، برای اهل اندیشه نیست. ارد بزرگ

اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی‌ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می‌خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟ جبران خلیل جبران

دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد. بزرگمهر

در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس؛ از طرف کسی که فکر می‌کند تو بی نظیری. براون

خموشی در برابر بدگویی از دوستان، گونه‌ای دشمنی است. ارد بزرگ

دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد. پل نرولا

بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شب‌هایت آرامش بخشد. جبران خلیل جبران

دوستان برای نخجیر دشمنان، چون تیر و پیکان‌اند. بزرگمهر

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد. جبران خلیل جبران

 

هر بدی می‌توانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد.سعدی

هیچگاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست؛ اوست که به تو انگیزه پیشرفت می‌دهد. ارد بزرگ

نـاتـوان ترین مردم کسی است که از یافتن دوست ناتوان است و ناتوان تر از او کسی است که دوستِ یافته را تباه گرداند. 
حضرت علی (ع)

ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می‌بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی. ارد بزرگ

بهترین و حقیقی‌ترین دوستانم از تهی دستانند. توانگران از دوستی چیزی نمی‌دانند.موزارت

اگر می‌خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو. ارد بزرگ

دوست زمان احتیاج، دوست حقیقی است. ضرب المثل انگلیسی

دوست واقعی کسی است که دست‌های تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند. گابریل گارسیا مارکز

بیشتر بدبختی‌های ما قابل تحمل‌تر از تفسیرهایی است که دوستان‌مان درباره آنها می‌کنند. کولتون

از دشمن خودت یک بار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین

نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا

بهترین وسیله دفع دشمنان، ازدیاد دوستان است. بیسمارک

من در جهان یک دوست داشته‌ام و آن خودم بوده ام! ناپلئون

دوستی که نومیدنامه می‌خواند، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد. ارد بزرگ

 

پوریا بازدید : 538 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

سخنان زیبا از جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله (
 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آینده گان در میان گذاشت 
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند .
 جبران خلیل جبران
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که
 گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران
هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با
خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد
 ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران
چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید
 و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت . جبران خلیل
جبران
این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای
 او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از
 شما نباشند. جبران خلیل جبران
اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه
 برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی
نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند . جبران خلیل جبران
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ،
 که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است. جبران خلیل جبران
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران
پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق
 زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟! . جبران خلیل جبران
مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ،
 اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو
 باشد . جبران خلیل جبران
ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی .
جبران خلیل جبران
وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را
 به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه
موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل
من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من
 عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت )
 آماده شده است. جبران خلیل جبران
مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا
 این حد خمود و دیررسی؟! ” .
زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و
 از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! ” . جبران خلیل جبران
تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم
را محو نمی کند . جبران خلیل جبران
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی
 رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از
آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ،
نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب
را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون
به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای
 شب ببندد. جبران خلیل جبران
کار تجسم عشق است. جبران خلیل جبران
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این
 بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . جبران خلیل
جبران
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما
 نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف
 در میانه اندوه و نشاط . جبران خلیل جبران
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . جبران خلیل جبران
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از
 فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ . جبران خلیل
جبران
از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها
کرده، چشم نیک رای نداشته باش . جبران خلیل جبران
زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست . جبران خلیل جبران
برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ،
خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ، زیرا راههای
گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی “یگانه برتر ” هستند ، همان دستی که سوی
همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می
 بخشد . جبران خلیل جبران
در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از
شکستهای خود نروید . جبران خلیل جبران
چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و
 چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را . جبران خلیل جبران
حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان
اسیر . جبران خلیل جبران
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران
 خلیل جبران
بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما
 را از راستی جدا می کنند . جبران خلیل جبران
ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار . جبران خلیل جبران
زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست .آنگاه که به درون آن پای می نهید،
همه هستی خویش را همراه داشته باشید . جبران خلیل جبران
گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک
کلام نمی کنند
به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند . جبران
خلیل جبران
انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد .
 جبران خلیل جبران
اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو
 برگشایید .
که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا . جبران خلیل جبران
اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه
 از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و
 آشکارتر از دوران حضورش باشد . جبران خلیل جبران
به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند . جبران خلیل جبران
براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟
خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی
 که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.
نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد . جبران خلیل جبران
همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت
است. جبران خلیل جبران
شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی
 افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید. جبران خلیل جبران
آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و
 نیز در منزلگاههای دور . جبران خلیل جبران
پوریا بازدید : 31 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

 

اگر می‌خواهید برای ایجاد آشتی در جهان، كاری انجام دهید، به خانه‌تان بروید و خانواده‌تان را دوست بدارید.  مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

موضوع این نیست كه چه كاری می‌كنیم، مهم، میزان عشقی است كه به كارمان داریم.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

به همسرتان لبخند بزنید، به شوهرتان لبخند بزنید، به فرزندانتان لبخند بزنید و به یكدیگر لبخند بزنید. مهم نیست كه به چه كسی لبخند می‌زنید، مهم این است كه این لبخندها به شما كمك خواهد كرد تا میزان عشق‌تان را نسبت به یكدیگر افزایش دهید.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

كارهای ما چندان نیز بزرگ نیستند، تنها كاری كه از ما ساخته است، این است كه كارهای كوچك را با عشقی بزرگ انجام دهیم. مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگر آرامش نداریم، به این دلیل است كه فراموش كرده‌ایم به یكدیگر وابسته‌ایم. مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

تنهایی و احساس ناخواسته بودن، ترسناك ترین فقر ممكن است.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

كار بزرگ عبارت است از انجام كار كوچك با عشق زیاد.  مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگر صادق و روراست باشید ممكن است مردم فریبتان بدهند، با وجود این صادق و روراست باشید. مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

چیزی را كه طی سالها می سازید ممكن است كسی یك شبه خراب كند، با وجود این بسازید.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

مردم غالبا نامعقول، خودخواه و غیر منطقی هستند، با وجود این آنها را ببخشید.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگر مهربان باشید ممكن است مردم شما را متهم به چاپلوسی كنند، با وجود این مهربان باشید.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

سكوت، بینشی نوین از زندگی به ما می دهد. در این بینش، وجود ما سرشار از لطف او خواهد شد؛ بارقه ای كه امكان می دهد تمام كارها را با خوشی به پیش ببریم.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

سكوت پیش از آغاز آفرینش به وجود آمده است و آسمانها در فضا پراكنده شدند، بی هیچ حرفی و سخنی.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

سكوت ژرف را به مثابه لحظاتی مقدس و گران بها پاس بدار؛ لحظاتی برای پناه جستن در سكوت زنده خانه آفریدگار. مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگر شروع به قضاوت كردن در مورد مردم بكنی، وقت پیدا نمی كنی كه آنها را دوست داشته باشی.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

در سكوت گوش فرا ده، چون اگر دلت پر از چیزهای دیگر باشد نمی توانی صدای آفریدگار را بشنوی.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

نمی توانیم بدون واسطه در حضور خداوند قرار بگیریم، مگر آنكه سكوت درون و بیرون، هر دو را بر خود تحمیل كنیم. مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اندازه كردارهای ما مهم نیست، بلكه میزان عشق و دقتی كه در آن وجود دارد مهم است. مادر ترزا 
 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

شناخت خود به معنای ناخدای خود بودن است.مادر ترزا

 

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگنس گونکسا بوجاکسیو(مادر ترزا)بنیانگذار امور خیریه در هند و برنده جایزه صلح نوبل

 

محبت، توری است كه روانها را صید می كند.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگر ما نتوانیم کسى که مى‌بینیمش را دوست داشته باشیم ،چگونه مى‌توانیم خدا را که نمى‌توانیم ببینیمش دوست داشته باشیم؟ مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

محبت‌آمیزترین واژه در دنیا، واژه‌ی نامهربانانه‌ای است كه هرگز بازگو نشود. مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اجازه نده كسی نزد تو بیاید، مگر اینكه هنگام بازگشت، شادتر و خوشحال تر باشد.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

انسان‌ها را از دور دوست داشتن، كار دشواری نیست. دوست داشتن آنهایی كه به ما نزدیك هستند، كار دشواری است. بخشیدن یك كاسه برنج برای سیر كردن یك گرسنه، بسی آسان‌تر از كاهش تنهایی و درد و رنج انسانی رانده شده در خانه‌ی خودمان است. عشق را به خانه‌ی خود بیاورید؛ چرا كه عشق ورزیدن به یكدیگر را باید از خانه آغاز كنیم.مادر ترزا

 

سخنان زیبا و خواندنی از مادر ترزا

 

اگر می‌خواهیم پیام عاشقانه‌مان دریافت شود، باید آن را بفرستیم. اگر می‌خواهیم چراغی را روشن نگه داریم، باید مُدام در آن نفت بریزیم. مادر ترزا

پوریا بازدید : 56 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

سخنان زیبا و پر معنی از رابيندرانات تاگور

 

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست،
اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود،
دامان خدا را می جويد .
خورشيد هنوز طلوع ميكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :
امواج دريا، آواز می خوانند،
بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .
نيستی نيست .
هستی هست .
پايان نيست.
راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه :
خدا هنوز از انسان نااميد نشده است . رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

زرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد . رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

نمي‌توانيد فقط با خيره شدن به آب، از دريا بگذريد.رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

آن كه مي‌خواهد نيكوكاري كند، بر در مي‌كوبد و آن كه عشق مي‌ورزد، در را باز خواهد ديد.رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که ، خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است.رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

هنرمند عاشق طبیعت است به همین دلیل هم برده و هم ارباب آن است.رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن! . رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام . رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند .رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . رابيندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . رابیندرانات تاگور

 

# – # – # – # – # – # – # – # – # – #

 

اميد، نان روزانه آدمي است . رابيندرانات تاگور

 

تبلیغات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    چه لحظاتی را در هندونه سپری کردید؟
    تبادل لینک؟؟؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 279
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 24
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 139
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 208
  • باردید دیروز : 46
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 254
  • بازدید ماه : 254
  • بازدید سال : 3,498
  • بازدید کلی : 42,918
  • کدهای اختصاصی

    مدیـــــر میـــــگـــــه :

    سلام ! 

    به مجله ی اینترنتی هندونه خوش آمدید.

    لطفا با دادن نظرات ارزشمندتان در جهت هرچه بهتر شدن این مجله یاری کنید.

    «در صورت درخواست تبادل لینک اینجا کلیک کنید»

    امیدوارم لحظات خوب و خوشی را در این وب داشته باشید و از خواندن مطالب وب لذت ببرید.

    شاد باشید و پابرجا ...